ایلیا کوچولوایلیا کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
یکی شدن نفس هایمانیکی شدن نفس هایمان13 سالگیت مبارک

پسرمون ایلیا

10 ماهگی و چهارمین مروارید

                                   گل قشنگم  ماهگیت مبارک. وااای  که چقدر روزا داره زود زود میگذره ،به همین زودی ١٠ ماهه  شدی و دیگه چیزی به یکسالگیت نمونده. به قول رستا جون مامان مارتیا  انگار همین دیروز بود که عکس یک روزگیتو گذاشتم تو وبلاگت. پسرم تو ٩ ماه و ٢١ روزگیت چهارمین مرواریدتم در اومد. یک هفته ای میشه که خیلی بد جور سرما خوردی، ٢ بار بردیمت دکتر ولی خوب نشدی و فرقی نکردی.بینیت شدید گرفته و نمیتونی خوب نفس بکشی و کلافه ای. ...
28 دی 1392

سومین مروارید و عکسای آتلیه 2

سلام سلام آقا پسر خوشگلم. سومین مروارید  قشنگت مبارک باشه عزیزم. تو 9 ماه و 15 روزگی  دیدم دندون نیشت سمت چپ زده بیرون قربونت برم، ولی متاسفانه هیچ رقمه نزاشتی عکس بگیرم. از کارای جدیدت بگم که تازگیا یاد گرفتی  دستتو میزنی رو لبات و صدای آآآآ در میاری که اون موقع س که میخوایم قورتت بدیم، دست دادنم یه کمی یاد گرفتی تا بابا بهت میگه دست بده دستتو می بری جلو و میزنی رو دست بابایی. عاشق باز کردن کشویی و هر جایی که کشو میبینی میری و و باز میکنی و هر چی توش هست و بهم میریزی و میریزی بیرون.. چند تا از عکسلی آتلیه تو شیطونیاتو میزارم قربونت برم           &n...
17 دی 1392

عکسای آتلیه

سلام ایلیای قشنگم. خوبی پسرم؟ بالاخره پریروز عکسای آتلیه ات بعد از حدود دو ماه آماده شد و رفتیم گرفتیم.وااااای که خیلی خوشگل شدن و من و بابایی که با دیدنشون خیلی ذوق کردیم. شماهم که روز به روز داری شیطون تر و خوردنی تر میشی، عاشق اینی که یکی نماز بخونه و به سرعت نور بری و جانمازشو بهم بریزی و مهرشو بکنی تو دهنت. خداروشکر حدود 13 روزی میشه که خوابت تنظیم شده و شبا ساعت 12 میخوابی. روز 28 صفرم نذری شله زرد داشتیم، ایشالله خدا قبول کنه ازمون.   چندتا از عکساتو میزارم بقیشو چون زیادن تو پستای بعد برات میزارم.         اینم شله زرد نذریمون ...
12 دی 1392

9 ماهگی و دومین مروارید

                                    گل پسرم  ماهگیت مبارک وقتی به داشتنت فکر میکنیم، هوای وجودمان گر میگیرد از اشتیاق و خوشحالی... گرم میشویم در این هوای سرد، یعنی داشتنت دل گرم کننده است ایلیا..  این روزا  سر سفره سه نفری میشیم  و کلی خنده و ذوق و شوق های پدر و مادری آخه این روزها خودت بدون کمک میشینی و غداتو خودت میخوری پسرم. یواش یواش هم دندونای دیگت داره جوونه میزنن. توی ٨ ماه و ١٧ روزگی هم دومین مروارید قشنگت در اومد و توی ٨...
28 آذر 1392

اولین مروارید

هوووووووووووورااااااا بالاخره اولین دندونت در اومد، بعد از یه عالمه بد اخلاقی و گریه های شبانه و اذیت شدن خودت و من و بابایی. دیروز ١١ آذر توی ٨ ماه  ١٤ روزگیت، مامان جون داشت (مامان مامانی)  بهت سرلاک میداد که یهو متوجه دندونت شد و به من گفت وااای نمیدونی چقدر ذوق کردم.خودم چند بار امتحان کردم دیدم که آره دندونت زده بیرون و تیزه تیزه.. مبارکت باشه اولین مروارید قشنگت پسر نازم             ...
12 آذر 1392

خبرای خوب

سلام گل پسرخوشگلم. خوبی مامانی؟ از احوالاتت بگم تو این چند روز که فوق العاده شیطون شدی،اصلا یه چیز باور نکردنی شدی. یه جورایی دیگه تو روز برای من و بابایی انرژی نمیزاری از بس که دنبالت از این طرف خونه به اون طرف خونه میدوییم. تازگیا هم یاد گرفتی از پله های آشپزخونه تنهایی و بدون کمک میری بالاو از تخت ما هم همینطور.. 28 آبانم که 8 ماهت تموم شدبردیمت آتلیه،با اینکه بدجور مریض بودی و فکر می کردم بد اخلاقی کنی و همکاری نکنی ولی فوق العاده خوش اخلاق و خندون بودی و خانم عکاس خیلی ازت خوشش اومده بود و کلی تو اون تایم باهات بازی کرد. ایشالله تقریبا تا یک ماهه دیگه عکسات آماده میشه و میزارم تو وبلاگت. چندتا از عکسات عزیزم ...
10 آذر 1392

روضه خوان کوچک

تیر حرمله می دانست که قرار است چه کند و گلوی چه کسی را بشکافد. گلوی علی اصغرت چون فرق پدرت علی بود و دستانت سجده گاه این سرباز شش ماهه... حرمله کور خوانده بود، به حساب خودش پدر را به سوگ پسر نشانده بود. ولی علی اصغر های عاشق که خود را فدای تشنگی لبت و تلظی جانت می دانند، در راه بودند.. اصلا مادر داغدار کربلا هر سال و هر لحظه آبستن سرباز های شش ماهه ایست که قرار است آب نخورده ساقی شوند و سیراب کنند عزادارانت را از اشک عزا... ...حالا روضه خوان شب هفتم محرم الحرام جمع سربازهای کوچک و شش ماهه اند...                     &nbs...
27 آبان 1392