ایلیا کوچولوایلیا کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
یکی شدن نفس هایمانیکی شدن نفس هایمان13 سالگیت مبارک

پسرمون ایلیا

15 ماهگی..

سلاااام آقا پسر خوشگلم  فدات بشم من        ماهگیت مبارک عزیزم. واقعا ببخشید  که این دفعه دیگه خیلی دیر اومدم وبلاگتو آپ کنم. خیلی تو این ماه سرم شلوغ بود پسرم. 10،15خرداد و اول تیر  هشتمین و نهمین و دهمین مرواریدت دراومد قشنگم یه خورده اذیت شدی براهرکدومشون یه کم تب داشتی و اسهال 12 خرداد م برای دومین بار بردیمت آرایشگاه ، چون بازم موهات بلند شده بود و تو هم که خیلی گرمایی هستی تو تابستون اذیت میشدی. این دفعه برعکس دفعه قبل که آروم بودی از اول تا آخر که اصلاح موهات تموم شد خیلی گریه کردی،نمیدونم چرا انقدر ترسیده بودی،قربونت برم که انقدر اشک ریختی...
6 تير 1393
2458 10 17 ادامه مطلب

14 ماهگی...

  سلام شیرین عسل خوشمزه مامان                       ماهگیت مبارک عزیزم.. قربونت برم من که روز به روز داری بزرگتر و عاقلتر و باهوشتر میشی و کلی کارای جدید یاد میگیری.. یه خبر خوب بدم که من خیلی منتظرش بودم و میشه گفت آرزوم بود،بابلاخره ایلیای خوشگلم راه افتاد شب تولد امام علی بود یعنی 22 اردیبهشت توی 13 ماه و 26 روزگیت خیلی یهویی خودت به تنهایی پا شدی وایسادی وااای  خیلی شوکه شده بودم از خوشحالی انقدر جیغ زدم و گریه کردم که بابایی داشت با تعجب نگام میکرد الانم دیگه خوبه خوب راه میری،برای خیلیا عجیب بود که چرا ...
31 ارديبهشت 1393
1390 17 28 ادامه مطلب

عید نوروز و 13 ماهگی و دوباره مریضی بد

سلااااام قشنگ مامان                       پسر نازم           ماهگیت مبارک   بازم یه خورده دیر اومدم ولی با یه پست طولانی و پر عکس اومدم عزیزم از یک سالگیت بگم که ٢٨ اسفند برای واکسن بردیمت مرکز بهداشت،با مامان جون باهم رفتیم واقعا پسر خوبی بودی و یه کم بیشتر گریه نکردی و اصلا تب نکردی خداروشکر. عیدم سه تا عمه های مهربونت اومده بودن و کل تعطیلات پیششون بودیم،فقط سه روز به خاطر کار بابایی رفتیم خرم آباد که خیلی بهمون خوش گذشت.هوای خیلی خوب و کلی جاهای دیدنی که ی...
31 فروردين 1393

1 سالگی

میلادت پیام آور بهترین لحظات مان و شادی های پی در پی مان شد و پا به پای تو ما نیز نشستیم و خندیدیم و .... بزرگ شدی ایلیا ، مرد شدی برای خودت پسرم. گاهی اوقات داشتنت را باور نمیکنم...  تو یاد آور روز های خوش کودکی خودمان هستی و دنیایت یاد آور چشمه های پاک و زلال بهشتی.. راستی یاد حرف نیما افتادم، که در جشن یک سالگی پسرش زمزمه کرد:   "پسرم یک بهار یک تابستان ، یک پاییز  و یک زمستان را دیدی ، زین پس همه چیز تکراری است جز مهربانی " حالا یک سالگی ات را جشن گرفته ایم، با هزاران امید، امید به این که با سواد شوی و صاحب شریک و همسر و اولاد.. حالا به پدر شدنت یک سال نزدیک تر شدیم و به فهم بیشترت 12 ماه...
28 اسفند 1392

6 مروارید و چند روزه بده بد

سلام گل نازمامان.. مامان فدات بشه الاهی که بالاخره تو 11 ماه و 1 روزگی  6 مرواریدتم در اومد، دندون نیشت از بالا سمت چپ. لثه های پایینتم بد جور سفید شده و ورم کرده ایشالله زودتر در بیاد که زیاد اذیت نشی. 6 اسفند بود که شب اومدم بخوابونمت دیدم بدنت داغه گفتم شاید به خاطر دندونات باشه سریع بهت استامینوفن دادم خوابیدی،از ترس اینکه یه وقت تبت بیشتر نشه تا صبح نخوابیدم. هر لحظه تبت بیشتر میشد و من تند تند با تب سنج چک میکردم،تا اینکه رسید به 40 درجه،یه سره هم تو خواب ناله میکردی یا گریه میکردی. تا اینکه بابایی رو ساعت 7 بیدار کردم هرچند که اونم درست و حسابی نخوابید و کلی تو بغلش گرفته بودتتو ارومت کرده بود. بردیمت دکت...
13 اسفند 1392

11 ماهگیت مبارک

                                   یکی یه دونه     ماهگیت مبارک.   چقدر داره روزا زود میگذره،چقدر خوبه که تو رو داریم عزیزم،پسر قشنگم...       دیروز با بابایی بردیمت مرکز بهداشت و خدارو شکر هم وزنت  و هم قدت و هم دور سرت خوب بود و رو نمودار رشد بود. بهم گفتن که دیگه کم کم غذای سفره رو برات شروع کنم. بعدشم که برای ناهار رفتیم خونه مامان جون یعنی مادر شوهر مهربونم. اونجا هم کلی شیطونی کردی و تا تونستی  آتیش ...
29 بهمن 1392

5 مروارید

سلام گل خوشگل مامان. خوبی پسرم؟ بالاخره مروارید پنجمتم در اومد،خیلی وقت بود لثه ت سفید شده بود و ورم کرده بود ولی دندونت در نمیومد. توی ١٠ ماه و پنج روزگیت بود که داشتم بهت سوپ میدادم که یهو فهمیدم مبارکت  باشه عزیزم.  حالا دیگه بهتر  غذا میخوری،البته کلا غذا رو بیشتر از شیر خوردن دوست داری . عاشق موز و لیمو شیرین و پرتقالی،مخصوصا  لیمو شیرین.       اینجا هم تو آشپزخونه بودم اومدم دیدم نیستی،شیطونکم رفته بودی پشت مبل     قربونت خوابیدنت بشم من     ...
8 بهمن 1392