14 ماهگی...
سلام شیرین عسل خوشمزه مامان
ماهگیت مبارک عزیزم..
قربونت برم من که روز به روز داری بزرگتر و عاقلتر و باهوشتر میشی و کلی کارای جدید یاد میگیری..
یه خبر خوب بدم که من خیلی منتظرش بودم و میشه گفت آرزوم بود،بابلاخره ایلیای خوشگلم راه افتاد
شب تولد امام علی بود یعنی 22 اردیبهشت توی 13 ماه و 26 روزگیت خیلی یهویی خودت به تنهایی پا شدی وایسادی وااای خیلی شوکه شده بودم از خوشحالی انقدر جیغ زدم و گریه کردم که بابایی داشت با تعجب نگام میکرد الانم دیگه خوبه خوب راه میری،برای خیلیا عجیب بود که چرا انقدر خوشحال شدم ،خودمم نمیدونم ولی یکی از آرزوهام بود..
یه روز قبلشم تو 13 ماه و 25 روزگی 7 مرواریدتم در اومد عمرم
چند روز پیشم برای اولین بار با بابایی بردیمت پارک اولش با تعجب نگاه میکردی ،بعدش انگاری خوشت اومده بود بردیم سوار تاب کردیمت ولی اولش خیلی ترسیدی و بغض کرده بودی ولی یه کم بعد برات عادی شده و خوشت اومدی ولی فوق العاده از سر سره خوشت اومده بودو اخر باگریه از پارک اومدی بیرون..
هنوزم به اسباب بازی هات زیاد علاقه نداری ولی وسایل مورد علاقت وسایل آشپزخونه، کفکیر و قاشق و چنگال و ملاقه س و همیشه تو اشپزخونه ریختی و به منم اجازه جمع کردن ونمیدی آقا..
فوق العاده علاقه خاصی به ساعت داری و خیلی خوشگل میگی "آات" ..حتی وقتایی که داری بهونه میگیری و گریه میکنی تا بهت میگیم ساعت شروع میکنی به قه قه زدن و خندیدین..
صدای هاپو و ب بعی رو خوب درمیاری،اسمون و خوب میشناشی هر وقت میریم بیرون اشاره میکنی و به اسمون و ذوق میکنی..
راستی چند روز پیشم تو حموم بودی و داشتم ازت عکس میگرفتم که یهو حواسم پرت شد ودوربین از دستم افتاد تو اب و کلا خراب شد به خاطر همین عکسای این پستت باگوشی گرفته شده و یه کم بی کیفیته،ایشالله وقت بشه میریم یه دوربین خوب دیگه میگیریم و از پسر خوشگلمون یه عالمه عکس میندازیم
راستی 26 اردیبهشتم 3 سالگرد ازدواج من و بابایی مهربونت بود، فقط خداروشکر میکنم که همسر به این خوبی و مهربونی دارم...عاشقتونم..