عید نوروز و 13 ماهگی و دوباره مریضی بد
سلااااام قشنگ مامان
پسر نازم ماهگیت مبارک
بازم یه خورده دیر اومدم ولی با یه پست طولانی و پر عکس اومدم عزیزم
از یک سالگیت بگم که ٢٨ اسفند برای واکسن بردیمت مرکز بهداشت،با مامان جون باهم رفتیم
واقعا پسر خوبی بودی و یه کم بیشتر گریه نکردی و اصلا تب نکردی خداروشکر.
عیدم سه تا عمه های مهربونت اومده بودن و کل تعطیلات پیششون بودیم،فقط سه روز به خاطر کار بابایی رفتیم خرم آباد که خیلی بهمون خوش گذشت.هوای خیلی خوب و کلی جاهای دیدنی که یه جورایی وقت کم اوردیم برای دیدنشون،پسر خوبی بودی ولی طبق معمول خیلی خیلی شیطونی کردی .
سه روز اخر تعطیلاتم بابایی یه سفر رفت کرمان که منو شما خونه تنها بودیم که خیلی اذیت شدم، یک سره بهونه بابا رو میگرفتی و تو روز دائم گریه میکردی و شبا هم همش تو خواب جیغ میزدی و شب اولم تب کرده بودی،اما همین که بابا اومد نیم ساعت اول فقط تو بغلش بودی و سرتو گذاشته بودی رو شونه هاشو همش میخندیدی و شبشم آروم آروم خوابیدی.
واااای که چند روز بعد تو بغلم بودی که احساس کردم بدنت داغه سریع با تب سنج تست کردم دیدم ٣٩ درجه تب داری سریع بهت استامینفون دادم ولی بازم بعد یه ساعت تبت رسید به ٤٠ درجه،نمیدونستم چیکار کنم بردیمت دکتر گفت تبت به خاطر دندون ولی سه روز تب ٤٠ درجه ت ادامه داشت و خبری از دندون نبود، بعد سه روز یهو تمام بددنت پر از دونه های قرمز شد و دوباره بردیمت دکتر ،تشخیص داد که مخملک گرفتی و هیچ داروییم نداد گفت بعدسه روز خوب میشه ولی به هر کی که میگفتیم تعجب میکرد و میگفت مخملک اینطوری نیست،وااای که بازم دکتر
یرای این دکتر باید از یک هفته قبل نوبت میگرفتیم ولی به زور برای همون روز وقت گرفتیم و بردیمش که دکتر تا بدنشو دیدیو علائم قبلو بهش گفتم گفت حساسیت به واکسن یک سالگی داشته تا فردا هم خوب میشه،خیالم راحت شده بود خیلی نگران بودم و قشنگ فردا خوبه خوب شدی و دونه های قرمز کاملا محو شدن..
خداروشکر، ایشالله دیگه هیچ وقت مریض نشی که واقعا دیگه طاقت ندارم ببینم انقدر اذیت میشی.
٢٣ فروردینم برای اولین بار با بابایی بردیمت آرایشگاه،میترسیدم گریه کنی و نزاری موهاتو کوتاه کنیم ولی تا وقتی ارایشگر کارش تموم کرد اصلا گریه نکردی و فقط از توی اینه با تعجب نگاه میکردی که آقاهه داره چیکار میکنه،موهای کوتا هم خیلی بهت میاد گل خوشگلم.
از ١٣ ماهگیتم بگم که همچنان چهار دست و پا میری و ٥ ٦ تا قدم بر میداری و میخوری زمین، خیلی تلاش میکنی حرف بزنی و یه چیزایی هم میگی که ما درست متوجه نمیشیم چی میگی ،بابا ، مامان ، دد ، و آب رو قشنگ میگی دیگه....
واکسن ١ سالگیت
کیک ١ سالگیت که بابایی برات گرفته بود
هدیه تولدت از طرف مامان جونت
قربون نگاه کردنت برم من
قلعه فلک الفلاک خرم اباد که خیلی قشنگ بود
این جاهم عکس خودتو تو لپ تاب دیدی و داری بوس میکنی
ایلیا بعد از اصلاح