18 ماهگی
سلاااااام گل پسر قشنگم..
ماهگیت مبارک عزیزترینم..
الاهی مامان فدات بشه که انقدر بزرگ شدی.
این ماهو خیلی به خاطر واکسنت استرس داشتم،آخه بعضیا میگفتن خیلی سخته و بعضیاهم میگفتن فرقی با واکسنای قبلی نداره،خلاصه پنج شنبه صبح ساعت 10:30 رفتیم مرکز بهداشت.
قربونت برم که انقدر شارژ و سرحال بودی، نمیدونستی چه خبره
اول وزن وقدت و چک کردن که خداروشکر خیلی خوب بود رو نمودار رشد بود
بعدش گفتن ببرید برای واکسن، دل تو دلم نبود بدجور استرس داشتم رفتیم و خانمی که واکسن میزد یه خورده باهات حرف زدو شوخی کرد،تو هم که پایه کلی باهاش خندیدی
بعد بهم گفت دست راستتو بگیرم تا واکسنتو بزنه سرنگ و که زد تو دستت اصلا متوجه نشدی تا وقتی که در بیاره همینطور خانمه رو نگاه میکردی و هیج عکس العملی نشون ندادی،ولی برای پات یه خورد گریه کردی،تا یکی دوساعت بعد که اومدیم خونه سرحال بودی و بدو بدو میکردی
ولی از ظهر به بعد درد پات شروع شد باهر یه تکون کوچیک گریه میکردی، الاهی من برات بمیرم خیلی روز بدی بود حتی تاشب که بخوابی یه قدمم نتونستی برداری همش گریه میکردی و یا بغل من بودی یا بابایی.
از بعداز ظهرم تا فردا صبح دائم تب داشتی و منم مرتب بهت استامینفون میدادم
تا فردا که بیدار شدی فقط یه کم درد داشتی ولی خداروشکر میتونستی راه بری و خیلی بهتر بودی
الاهی شکر دیگه ایشالله تا وقت مدرسه رفتنت واکسن نداری..
تو این روزا کلا عادت خوابیدنت عوض شده، شبا خیلی دیر تر از قبل میخوابی دیگه ساعت 1:30 تا 2 خوابی.
ظهرا هم یه موقع هایی یا خیلی دیر میخوابی یا اصلا نمیخوابی، کلا خیلی خیلی بازیگوش شدی
ده روز پیشم بابایی میخواست برات تاب بخره که مامان جون (مامان مامان) گفت خودم براش میخرم دوست دارم خوشحالش کنم که فوق العاده با دیدنش ذوق کرده بودی پسرم یه لحظه تا شب که بخوابی از توش پایین نیومدی
ولی دوسه روزه دیگه زیاد ذوق نداری و حوصله نداری سوار تابت بشی،نمیدونم چرا همه چی فقط چند روز برات تازگی داره.
کلمه هایی که تازه یاد گرفتی
آب بازی : آبو
حموم : امون
دایی : دای
عمو : عمو
قند : قند
قاشق : آشق
جوجو : جوجو
چند روزم هست یاد گرفتی من و بابایی یا هر کس دیگه ای رو که ببینی رو میترسونی ، قیافتو انقد خوشمزه میکنی و با صدای بلند میگی خوووووو خووووو و دنبالمون میکنی ، یه کار دیگه ای هم یاد گرفتی و بابایی برات جوک میگه تو هم دستاتو میزنی رو پاهاتو شروع میکنی به خندیدن ،پیش کسیم بری یه چیزایی برا خودت میگی و میزنی زیر خنده ،یعنی داری براش جوک میگی...خیلی خیلی بلا شدی.
ماشالله بعضیا چیزا رو خوب خوب میشناسی دیگه، وقتی بهت میگم مامانی کنترل و میاری ؟ سریع میدویی میاری برام.کیف و کفش و گوشی من و بابایی رو هم خوب میشناسی
اگه گوشی من و بابایی کنار هم باشه تشخیص میدی کدومو برا کی ببری...هزاااااار ماشالله پسرم
درحال دالی کردن با بابایی
قربون نگاه کردنت بشم من
این جاهم تو بغل آقا جونی که بی حد دوسش داری(بابای مامان)