17 ماهگیت...
ماهگیت مبارک پسر قشنگم.
الاهی فدات بشم شیطونک من،که وقت سر خاروندن برام نزاشتی
تو این ماهم ، 15 و 20 مرداد دو تا از مرواریدای خوشگلت در اومد، یعنی 12 و 13 ..
فقط برای اولی یکی دو دوزی تب کردی ولی دومی به راحتی در اومد و خداروشکر اذیت نشدی.
تو این یک ماه گذشته کلی چیزا یاد گرفتی و بعضی از رفتار هاتم تغییر کرده،صبحونه میخوری گلم خوبم میخوری و منم کیف میکنم ،فقط خامه و خامه عسل و املت میخوری و یه کمم چای.بعضی وقتا هم شیر کاکائو و کیک میخوری.
ولی یه عادت بد داری اینه که اصلا تو وعده های غذاییت نون نمیخوری مثلا املت و خامه رو خالی دوست داری بخوری که این خیلی بده.
خیلی هم علاقه زیادی به بستنی پیدا کردی که حتما روزی یکی رو میخوری فقطم طعم وانیلی و کاکائویی دوست داری
تازگیا چرخیدن و یاد گرفتی و دور خودت میچرخی و کلی ذوق میکنی و جیغ میزنی میخندی که من و بابایی شیش دنگ حواسمون بهته که خدایی نکرده یه وقت زمین نخوری .
کلا صبح تا شب من هر چقدر که توی آشپزخونه باشم تو هم منو همراهی میکنی و ساعت ها با وسایل آشپزخونه سرگرمی، کاش انقدرم به اسباب بازیات علاقه داشتی فدات بشم.
هفته پیشم با بابایی بردیمت پارک یه ساعتی تاب و سر سره بازی میکردی که آخرش با گریه اومدی بیرون دیگه نفست داشت بند میومد ار بس گریه کرده بودی الاهی مامان برای اون اشکات بمیره حالا قراره چند روزه دیگه بابایی برات تاب بخره هر چقدر که دوست داری بازی کنی.
26 مردادم بود که یه اتفاق بد برات افتاد،ازبس ماشالله شیطون شدی یه وقتایی کنترلت از دستمون در میره کنار میز عسلیا وایساده بودی داشتی با چرخای زیرش بازی میکردی که یهو نفهمیدم چی شد و صدای جیغت در اومد نگاه کردم دیدم همینطور داره از ابروت خون میریزه ، واااای از ترس احساس کردم دارم میمیرم اخه من که کنارت بودم اصلا نفهمیدم چی شد سریع بغلت کردم و دستمال گذاشتم تا خونش بند بیاد ابروت شکسته بود میخواستم ببرم برات بخیه بزنم که بابایی و مامان جون نزاشتن گفتن جاش میمونه، خلاصه که خونش بند اومد و از بس گریه کردی خوابت رفت
الان دو سه روز میگذره خداروشکر بهتر شدی و خدا کنه فقط جاش نمونه.
اینم همون لحظه س که خوابت رفت
اینم همین الان ازت گرفتم عزیزم
فقط علاقه خاصی به این اسباب بازیت داره که حتی موقع خوابم از خودت جداش نمیکنی
اینم علاقت به وسایل آشپزخونه حتی موقع خواب