واکسن 6 ماهگی
شش ماهگی ماه مقدسی، ماه شبیه علی اصغر شدن...
و برای من شبیه رباب..
گل پسرم مبارک
امروز صبح ساعت ٧:٣٠ با بابایی بردیمت سنجش بینایی و شنوایی که خداروشکر هیچ مشکلی نبود و صحیح و سالم بودی فدات بشم.
بعدشم باید می رفتیم برای زدن واکسن ٦ ماهگیت،که طبق معمول مثل دو تا واکسن قبلیت خیلی خیلی استرس داشتم.بازم با مامان جون رفتیم،چون من و بابایی اصلا دل نداریم وقت واکسن زدنت پیشت باشیم عزیزم.
اول خانم دکترت قد و وزن و دور سرتو چک کرد که خدارو شکر خیلی خوب و راضی کننده بود.یه برنامه غذایی جدیدم داد که از امروز برات شروع کردم.
بالاخره وقت واکسنت رسید و من و بابایی زودی از اتاق اومدیم بیرون و یه خورده بعد باصدای گریه ت سریع اومدم توی اتاق و بغلت کردم و آرومت کردم،تو هم پسر خوبی بودیا زود آروم شدی و بعدشم اومدیم خونه.
الانم که دارم مینویسم کنارم خوابیدی و خوشبختانه تا الان که زیاد اذیت نشدی و گریه نکردی وکلیم تا الان بازی کردی و خندیدی قربونت برم.
راستی مامانی اینو هم بگم که چند روزه که یاد گرفتی سینه خیز میری و داری تمام تلاشتو میکنی که چهار دست و پا بری که امروز یه کوچولو این کارو کردی
بی صبرانه منتظر روزی هستیم که روی پاهات وایسی..
وابستگی من وبابایی هم داره روز به روز بهت بیشتر میشه، حتی وقتی خوابی دلتنگت میشم..
ایناهم چندتا از عکسای قشنگت
این جا تازه از حمام اومده بودی عزیزکم
این جا هم دو سه دقیقس از خواب بیدار شدی و مثل همیشه گل خندونی
این جاهم رو تابت خوبت رفته قشنگم،این روزا خیلی به تابت عادت کردی
این جاهم بعد از کلی غر زدن رو شونه بابایی خوابت رفته