ایلیا کوچولوایلیا کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن نفس هایمانیکی شدن نفس هایمان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

پسرمون ایلیا

عید نوروز و 13 ماهگی و دوباره مریضی بد

سلااااام قشنگ مامان                       پسر نازم           ماهگیت مبارک   بازم یه خورده دیر اومدم ولی با یه پست طولانی و پر عکس اومدم عزیزم از یک سالگیت بگم که ٢٨ اسفند برای واکسن بردیمت مرکز بهداشت،با مامان جون باهم رفتیم واقعا پسر خوبی بودی و یه کم بیشتر گریه نکردی و اصلا تب نکردی خداروشکر. عیدم سه تا عمه های مهربونت اومده بودن و کل تعطیلات پیششون بودیم،فقط سه روز به خاطر کار بابایی رفتیم خرم آباد که خیلی بهمون خوش گذشت.هوای خیلی خوب و کلی جاهای دیدنی که ی...
31 فروردين 1393

1 سالگی

میلادت پیام آور بهترین لحظات مان و شادی های پی در پی مان شد و پا به پای تو ما نیز نشستیم و خندیدیم و .... بزرگ شدی ایلیا ، مرد شدی برای خودت پسرم. گاهی اوقات داشتنت را باور نمیکنم...  تو یاد آور روز های خوش کودکی خودمان هستی و دنیایت یاد آور چشمه های پاک و زلال بهشتی.. راستی یاد حرف نیما افتادم، که در جشن یک سالگی پسرش زمزمه کرد:   "پسرم یک بهار یک تابستان ، یک پاییز  و یک زمستان را دیدی ، زین پس همه چیز تکراری است جز مهربانی " حالا یک سالگی ات را جشن گرفته ایم، با هزاران امید، امید به این که با سواد شوی و صاحب شریک و همسر و اولاد.. حالا به پدر شدنت یک سال نزدیک تر شدیم و به فهم بیشترت 12 ماه...
28 اسفند 1392

6 مروارید و چند روزه بده بد

سلام گل نازمامان.. مامان فدات بشه الاهی که بالاخره تو 11 ماه و 1 روزگی  6 مرواریدتم در اومد، دندون نیشت از بالا سمت چپ. لثه های پایینتم بد جور سفید شده و ورم کرده ایشالله زودتر در بیاد که زیاد اذیت نشی. 6 اسفند بود که شب اومدم بخوابونمت دیدم بدنت داغه گفتم شاید به خاطر دندونات باشه سریع بهت استامینوفن دادم خوابیدی،از ترس اینکه یه وقت تبت بیشتر نشه تا صبح نخوابیدم. هر لحظه تبت بیشتر میشد و من تند تند با تب سنج چک میکردم،تا اینکه رسید به 40 درجه،یه سره هم تو خواب ناله میکردی یا گریه میکردی. تا اینکه بابایی رو ساعت 7 بیدار کردم هرچند که اونم درست و حسابی نخوابید و کلی تو بغلش گرفته بودتتو ارومت کرده بود. بردیمت دکت...
13 اسفند 1392

11 ماهگیت مبارک

                                   یکی یه دونه     ماهگیت مبارک.   چقدر داره روزا زود میگذره،چقدر خوبه که تو رو داریم عزیزم،پسر قشنگم...       دیروز با بابایی بردیمت مرکز بهداشت و خدارو شکر هم وزنت  و هم قدت و هم دور سرت خوب بود و رو نمودار رشد بود. بهم گفتن که دیگه کم کم غذای سفره رو برات شروع کنم. بعدشم که برای ناهار رفتیم خونه مامان جون یعنی مادر شوهر مهربونم. اونجا هم کلی شیطونی کردی و تا تونستی  آتیش ...
29 بهمن 1392

5 مروارید

سلام گل خوشگل مامان. خوبی پسرم؟ بالاخره مروارید پنجمتم در اومد،خیلی وقت بود لثه ت سفید شده بود و ورم کرده بود ولی دندونت در نمیومد. توی ١٠ ماه و پنج روزگیت بود که داشتم بهت سوپ میدادم که یهو فهمیدم مبارکت  باشه عزیزم.  حالا دیگه بهتر  غذا میخوری،البته کلا غذا رو بیشتر از شیر خوردن دوست داری . عاشق موز و لیمو شیرین و پرتقالی،مخصوصا  لیمو شیرین.       اینجا هم تو آشپزخونه بودم اومدم دیدم نیستی،شیطونکم رفته بودی پشت مبل     قربونت خوابیدنت بشم من     ...
8 بهمن 1392

10 ماهگی و چهارمین مروارید

                                   گل قشنگم  ماهگیت مبارک. وااای  که چقدر روزا داره زود زود میگذره ،به همین زودی ١٠ ماهه  شدی و دیگه چیزی به یکسالگیت نمونده. به قول رستا جون مامان مارتیا  انگار همین دیروز بود که عکس یک روزگیتو گذاشتم تو وبلاگت. پسرم تو ٩ ماه و ٢١ روزگیت چهارمین مرواریدتم در اومد. یک هفته ای میشه که خیلی بد جور سرما خوردی، ٢ بار بردیمت دکتر ولی خوب نشدی و فرقی نکردی.بینیت شدید گرفته و نمیتونی خوب نفس بکشی و کلافه ای. ...
28 دی 1392

سومین مروارید و عکسای آتلیه 2

سلام سلام آقا پسر خوشگلم. سومین مروارید  قشنگت مبارک باشه عزیزم. تو 9 ماه و 15 روزگی  دیدم دندون نیشت سمت چپ زده بیرون قربونت برم، ولی متاسفانه هیچ رقمه نزاشتی عکس بگیرم. از کارای جدیدت بگم که تازگیا یاد گرفتی  دستتو میزنی رو لبات و صدای آآآآ در میاری که اون موقع س که میخوایم قورتت بدیم، دست دادنم یه کمی یاد گرفتی تا بابا بهت میگه دست بده دستتو می بری جلو و میزنی رو دست بابایی. عاشق باز کردن کشویی و هر جایی که کشو میبینی میری و و باز میکنی و هر چی توش هست و بهم میریزی و میریزی بیرون.. چند تا از عکسلی آتلیه تو شیطونیاتو میزارم قربونت برم           &n...
17 دی 1392

عکسای آتلیه

سلام ایلیای قشنگم. خوبی پسرم؟ بالاخره پریروز عکسای آتلیه ات بعد از حدود دو ماه آماده شد و رفتیم گرفتیم.وااااای که خیلی خوشگل شدن و من و بابایی که با دیدنشون خیلی ذوق کردیم. شماهم که روز به روز داری شیطون تر و خوردنی تر میشی، عاشق اینی که یکی نماز بخونه و به سرعت نور بری و جانمازشو بهم بریزی و مهرشو بکنی تو دهنت. خداروشکر حدود 13 روزی میشه که خوابت تنظیم شده و شبا ساعت 12 میخوابی. روز 28 صفرم نذری شله زرد داشتیم، ایشالله خدا قبول کنه ازمون.   چندتا از عکساتو میزارم بقیشو چون زیادن تو پستای بعد برات میزارم.         اینم شله زرد نذریمون ...
12 دی 1392

9 ماهگی و دومین مروارید

                                    گل پسرم  ماهگیت مبارک وقتی به داشتنت فکر میکنیم، هوای وجودمان گر میگیرد از اشتیاق و خوشحالی... گرم میشویم در این هوای سرد، یعنی داشتنت دل گرم کننده است ایلیا..  این روزا  سر سفره سه نفری میشیم  و کلی خنده و ذوق و شوق های پدر و مادری آخه این روزها خودت بدون کمک میشینی و غداتو خودت میخوری پسرم. یواش یواش هم دندونای دیگت داره جوونه میزنن. توی ٨ ماه و ١٧ روزگی هم دومین مروارید قشنگت در اومد و توی ٨...
28 آذر 1392